Pages

Affiliate Program ”Get Money from your Website”
Loading

سیاست رادیکال، راه‌حل‌های محافظه‌کار

سیاست رادیکال، راه‌حل‌های محافظه‌کار: "
به نظرم اکنون اجماعی به وجود آمده بر سر اینکه روحیه جنبش سبز به سمت رادیکال شدن گرایش پیدا کرده است. ایده اصلی من در این یادداشت این است که رادیکال شدن جنبش صرفا برای مقابله با رادیکال گرایی طرف مقابل است اما دستاوردهای عملی اش تا جایی که در چشمدید است محافظه کارانه خواهد بود و این همسو ست با خواسته های موسوی از یک سو و توان و ظرفیت پذیرش تغییر در ساختار سیاسی ایران از سوی دیگر. – منظورم از خواسته های موسوی همانی است که خود از آن به عنوان اجرای بی تنازل قانون اساسی یاد می
کند و مورد انتقاد جناحی از سبزها ست. اما اگر دستاوردی در درون نظام هدف باشد به نظر نمی رسد بیش از آنچه موسوی می گوید به دست آید. مساله براندازی طبعا امر دیگری است.


تحولات پس از انتخابات ریاست جمهوری جامعه ایرانی را دچار عدم توازن غیرقابل تحمل کرده است و نتیجه تحولات بعد از آن و بخصوص پیامد اعتراضات 25 بهمن باید رسیدن به توازن تازه ای باشد که وضع را قابل تحمل کند. به زبان دیگر، موج های سیاسی ایران در نزدیک به دو سال گذشته ناشی از گرایش (و ضدگرایش) به مقابله با دستکاری در ساخت سیاسی به نفع آشکار یک طرف و ضرر بدیهی طرف مقابل است. می کوشم سناریوهای ممکن در رسیدن به توازنی قابل تحمل را برشمارم. هدف من ترسیم سناریوهای آرمانی نیست. حداقلی است. اگر اوضاع طوری تغییر کند که گرایش حداکثری پیدا شود بحث دیگری است. اما انتظار دستاوردهای حداقلی محتمل تر است. در عین حال، میزان اعتبار این سناریوها و عملی شدن هر کدام از آنها بسته به تحولات هفته های آتی و نیز ثابت ماندن نقشه سیاسی فعلی است. هر گونه امر غیرمنتظری طبعا این سناریوها را جابجا خواهد کرد و احتمالات تازه ای را وارد میدان می کند.

قدرت نمایی رادیکال

رادیکال شدن فضای عمومی سیاست در هفته اخیر در هر دو طرف دعوای سیاسی اتفاق افتاده است. هواداران جنبش سبز به نوعی «رادیکالیسم طبیعی» رسیده اند که ناشی از به بن بست رسیدن تلاشهای قبلی برای ایجاد توازن است. یعنی میزان انرژی جنبش و روشهایی که پیش از این به کار برده برای مقابله با سیاست های طرف مقابل کافی نبوده است و ناچارشده به انرژی خود سرعت و شدت بخشد و روشهای خود را نیز، با حفظ چارچوبهای متمایزی که دارد، همسطح حریف کند تا حریف در یک پروسه زمانی مناسب جایگاه خود را خواسته یا ناخواسته تشخیص دهد و بر سر جایش بنشیند و میدان را برای بازی همه طرفهای صاحب حق باز کند. در واقع، رادیکالیسم جنبش می کوشد فرصتی به حریف برای بستن میدان و انحصاری کردن آن ندهد.

از سوی دیگر، حریف هم به سطح تازه ای از رفتار سیاسی رسیده که باید آن را «رادیکالیسم ترسخورده» ارزیابی کرد. حریف سیاسی جنبش گرچه همه توان خود را در دوسال گذشته به میدان آورده و آزموده است این روزها آرایش صحنه را تاحدودی عوض کرده است اما بیشتر از شعارهای مضحک نمایندگان مجلس و یا بسیج هواداران اش برای دزدیدن شهدای سبز و ادامه سیاستهای رسانه ای مبتنی بر دروغ های شاخدار و نیز تهدید و حداکثر حبس خانگی رهبران مخالف چیزی در چنته ندارد. بر این ترسخوردگی تحلیل شهید دزدی آنها به اندازه کافی شهادت می دهد. آنها از اینکه جنبش دوباره دارای ندا و سهراب دیگری شود بشدت می ترسند.

اعتراضات 25 بهمن که با رادیکال شدن جنبش اعتراضی همراه بود کمک کرده است که کلید مهار سیاست های رادیکال زده شود. چشم انداز سیاسی اینک تغییر کرده و رسیدن به نوعی راه حل بدون رادیکالها دست یافتنی تر است تا با وجود آنها. اصولا رادیکالها و جنس سیاسی حزب الله بازی برای عبور از گردنه های سیاسی است نه برای اتکا به عنوان روش عمومی. بدون مهار این رادیکالیسم پیامدهای سنگین در انتظار ساخت سیاسی است

برخلاف تحلیل های یک سال گذشته امروز روشن است که بازی دوباره شروع شده و تا سرانجام یافتن خود ادامه خواهد یافت. یا ضدسبزها موفق به بستن کامل میدان می شوند که انقلاب و براندازی را ناگزیر می کند و یا تن به عقب نشینی می دهند که راه را برای اصلاح به معنای عام آن باز می کند. در این مطلب من به این راه اصلاح که ضرورتا محافظه کارانه خواهد بود و تعریف دیگری متمایز از اصلاحات خاتمی خواهد داشت، می پردازم.

یک جنبه تازه که ترسخوردگی ضدسبزها را باعث شده است غیرمنتظره بودن میزان استقبال از دعوت موسوی و کروبی است. در واقع ضدسبزها در توهم خودساخته خود از اینکه فتنه را مهار کرده اند غرق بودند. اما قدرت نمایی توهم سوز سبزها ناشی از این واقعیت است که مردم معترض، از جوان تا میانه سال و پیران، و جوانان از دختر و پسر، با وجود خطر باتوم و بازداشت برای تجمع آماده بودند و به خیابان امدند. این آمادگی برای هزینه دادن و این سطح از سرسختی کاملا حسابهای حریف را به هم زد و به رفتاری واکنشی و ترسخورده دست زد.

من اکنون نمی خواهم به پیامدهای این رادیکالیسم و سرسختی سبزها در آینده جنبش بپردازم. اما روشن است که آمادگی برای هزینه دادن، تغییر شعارها و اهداف و تغییر روشها و تاکتیک ها را با خود خواهد آورد. بعلاوه یک مساله دیگر را هم مطرح خواهد کرد و آن مساله رهبری جنبش است. آیا رهبری موسوی به سوی رادیکالیسم گرایش خواهد یافت؟ و از سوی دیگر، آیا شعارهای موسوی که به قانون اساسی تکیه می کند جذابیت خود را حفظ خواهد کرد؟

حریفان سیاسیِ جنبش سبز می دانند که پیامدهای هر نوع رادیکالیسم به گفتمان های جانشین و رهبری کننده تازه ای ختم می شود که می تواند خشونت مجاز در برابر خشونت، خلع سلاح طرف مقابل در زمینه های مختلف، طرد تاریخ گذشته انقلاب و افتخارات رسمی آن و نهایتا عبور از موسوی را دامن بزند و قدرت بخشد. بنابرین یک جنبش اعتراضی به انتخابات تبدیل به یک جنبش براندازی نظام خواهد شد.

بر این اساس، پیامدهای 25 بهمن و رادیکالی شدن جنبش چندان سهمگین است که حریفان سیاسی جنبش را به تکاپو واخواهد داشت. من بدون آنکه وارد بحث تحولات درونی خود جنبش شوم در اینجا به سناریوهای ممکن برای حل بحران در اردوی حاکمیت می پردازم. شناخت این سناریوها به سبزها کمک می کند که سیاست های خود را با دقت بیشتری طراحی کنند. طبعا هدف عمومی این سیاستها جلب سبزها نیست و رضایت سیاسی آنها را کاملا به دست نمی آورد ولی مهار سبزها و از نفس انداختن جنبش و جذب گروههایی از معترضان و نهایتا توقف جنبش را در نظر دارد. بعلاوه، سناریوهای حل بحران با این فرض شکل می گیرد که زیر پوست رادیکالیسم موجود حاکمیت جریانهای سه یا چهارگانه ای مشغول فعالیت اند تا بحران فروکش کند و بیش از این دامن نگسترد.

سناریوهای ممکن از نگاه درون-گفتمانی

در وضعی که ایران در آن قرار دارد و در این مقابله جویی مهارناپذیر گروههای بزرگی از مردم با حاکمیت، از نظر من قطعی است که همه سناریوهای ممکن به سمت اصلاحات محافظه کارانه می روند. یعنی ترکیبی از ایده های دولت اصلاحات خاتمی و سنتهای محافظه کاران حاکم در شکل گیری راه حل ها نقش بازی می کند. این انتخاب ناگزیر است. اگر این انتخاب ناگزیر برای حفظ نظام در دستور قرار گرفته باشد معنایش آن است که سر و صداها و جنجالهای این روزها را باید گذرا دانست. درون جبهه حاکمیت تکاپو برای ارائه سناریوی برنده در جریان است. معنای حرف من این است که رادیکالهای سیاسی و رادیکالیسم سیاسی از همان 25 بهمن کوله بار خود را برای خروج از صحنه بسته اند. 25 بهمن بن بست راه حلهای آنها بود. اما در مقابل چه راه حلهایی می تواند مطرح باشد؟ من با توجه به بازیگران اصلی صحنه سیاست ایران این گروهها را فعال و آینده دار می بینم که طبعا همه آنها در چارچوب درون-گفتمانی نظام قرار می گیرند:

1. جبهه هاشمی:

با همه حملات رادیکالها به نظرم آنها نه توانسته اند خامنه ای را یکسره با خود همراه کنند و نه توانسته اند هاشمی را از جا به در برند. هاشمی همچنان یک وزنه مهم سیاسی است. بنابرین آنچه بر اساس نشانه های سیاسی در پیش است چیزی است که می توان آن را «جنگ خبرگان» نامید. جناح های مختلف بویژه نوکیسگان سیاسی می کوشند هاشمی را کنار بزنند تا بتوانند آینده تحولات مربوط به رهبری را به دست گیرند. اما از نظر من بسیار بعید است که توفیقی پیدا کنند. هاشمی فقط به عنوان رئیس مجلس خبرگان نیست که اهمیت دارد. او یک وزنه سیاسی است که در بسیاری از مواقع برای متعادل کردن صحنه به او احتیاج هست. بنابرین نقش او را نمی توان دست کم گرفت. و می دانیم که هاشمی پیشاپیش جانبداری خود را از یک راه حل میانه روانه نشان داده است. بنابرین هر نوع راه حل با مدیریت او خصلت اصلاحی خواهد داشت.

هدف در این سناریو که هاشمی محور آن است ترمیم دوپارگی جامعه ایرانی و بازگشت به نوعی فرهنگ سیاسی دوره اصلاحات است. به نظر من در شرایطی که هر نوع اصلاح درون-گفتمانی آغاز شود این بهترین سناریو برای معترضان است.

نیروی اصلی: نیروهای باسابقه انقلاب، مدیران و کارگزاران به حاشیه رانده شده و بدنه کارشناسی در نهادهای استراتژی ساز حاکمیت و طبقه متوسط بازار و دانشگاه نیروی اصلی پیشبرنده در این سناریو خواهند بود.

2. جبهه لاریجانی/قالیباف:

این جبهه که اکنون درون جبهه حاکمیت بازی می کند به نوعی اصلاح گفتمانی در حاکمیت می اندیشد و این را در برخوردهای خود با دولت و در تمایز نگاه اقتصادی و خاستگاه اجتماعی و شیوه مدیریت خود نشان می دهد. به نظر من این جبهه به کودتای نرم افسران ارشد سپاه به سمت تزهایی از جنس تزهای راست مدرن و مذهبی گرایش دارد و قصد اصلی اش مهار تندروهای نظامی است که امنیت سیاسی را نه تنها برای اصلاح طلبان به خطر انداخته اند (که از نظر این جبهه مفید است) بلکه برای خود نظام و جناحهای حاکم نیز دردسرساز شده اند (که طبعا منفی است).

هدف این جبهه کم کردن فشار روی گروههای مخالف دولت و آزاد گذاشتن کنترل شده آنها در سبک زندگی است همراه با نوعی کنترل فعالیت محدود سیاسی برای مخالفان. این سناریو چندان چنگی به دل نمی زند اما از وضع پرتنش فعلی بهتر خواهد بود و به ایجاد نظم که به هر حال مطلوب طبقه متوسط شهری است کمک می کند.

نیروی اصلی: بدنه اصلی راست های میانه در مجلس و بازار و سپاه که بدنه دارای عقل معاش حاکمیت است تکیه گاه این سناریو ست.

3. جبهه مشایی و مشائیون:

به نظرم احمدی نژاد در دوره دوم از نظر سیاسی مرده است و این را خود نیز می داند. بنابرین و با محاسبه تحولات سیاسی آتی جبهه ای برای مشایی شکل گرفته است که محور آن ایده دولت مذهبی اما غیر روحانی است. این نوعی از سکولاریسم است که دولت کودتا می کوشد رواج دهد تا بتواند فرصت طلبانه گروههای اجتماعی تازه ای را برای خود دست و پا کند و رها شدن سیاست را از چنبره قدرت روحانیون ممکن سازد. احمدی نژاد بارها اعلام کرده است، و هر بار حرف اش به مسخره گرفته شده است، که با تندروی های مذهبی و دخالت در حوزه خصوصی مردم و محدودیت برای زنان موافق نیست. به نظرم او خواه ناخواه این روش را باید اختیار می کرده است زیرا بدون این گرایش نمی تواند ضدیت اش را با دخالت روحانیون عملیاتی کند. اما مشایی با دست بازتری همان ایده ها را اجرا می کند و این هر دو یکی نیمه تاریک و دیگری نیمه روشن مساله هستند. ستیز روحانیون با مشایی به نظرم به اندازه کافی روشن است و نیازی به استدلال ندارد.

هدف مطلوب این جبهه ایجاد و گسترش یک طبقه متوسط نوکیسه و پیوند زدن گروههایی از طبقه متوسط قدیم با آن است. این جبهه کاملا آمادگی دارد برای ماندن در قدرتی که نخست اعطای غیبی از طرف خامنه ای بوده است با طبقات فعال اجتماعی در ایران پیوند بخورد. منتها به طور طبیعی نوکیسگان برای این گروه اولویت دارند چون حرف هم را بهتر می فهمند و از امکانات دولت احمدی نژاد-مشایی برخوردار شده اند. خطر اصلی در این گروه آن است که میزان نخبه ستیزی اش تا مدتی که به هدف برسد بالا ست. یعنی نخست با قلع و قمع افرادی از طبقه متوسط قدیم که همراه نیستند شروع کرده است (به نمونه بدنه کارشناسی در اقتصاد و برنامه و بودجه تا دانشگاه) و این را ادامه خواهد داد تا زمانی که از موقعیت خود اطمینان یابد. سپس درهای آشتی را باز خواهد کرد. یا به بیان دقیق تر دوسوی ستیز و آشتی را پیش می برد: سیاست احمدی نژاد بیشتر سرکوب و سیاست مشایی بیشتر همراهی و جذب بوده است (از هنرمندان تا ایرانیان خارج از کشور). این دو هم را و آن ایده را تکمیل می کنند.

به دلیل خصلت های سرکوبگرانه سناریوی این جبهه این سناریو از مطلوب طبقه متوسط معترض بسیار دور است و تنها نیروی های فرصت طلب یا بینابینی طبقه متوسط را جلب می کند.

نیروی اصلی: مدیران میانی در کشور طی پنج سال اخیر و حمایت گروههای نظامی مشخص که رقیب اجتماعی و طبقاتی قالیباف و لاریجانی هستند و اصولا با نسل اول انقلابیون هم بجز طیف خامنه ای میانه ای ندارند.

4. اجماع جبهه ها در مهار تندروها:

در هر اتفاقی که بیفتد و هر یک از طرفهای سه گانه دست بالا را پیدا کند یا مدلهای بینابینی پیدا شود به نظر من یک چیز مسلم است و آن اینکه پاکسازی نیروی سپاه و بسیج از 25 بهمن به بعد کلید خورده است. گروههای داخلی حاشیه ای تر در هر دو نیرو به شیوه برخورد مساله ساز با مردم معترض انتقاد دارند و گرایش در این نیروها هم حذف اداری فرماندهان تندرو بسیج و سپاه است. به عبارت دیگر، شکست مدل ایجاد نظم که در این دوساله پیگیری شده است ناچار به کنار گذاشته شدن طراحان و فرماندهان هوادار آن خواهد انجامید و بسته به نیاز سیاسی پرسر و صدا یا بی سر و صدا انجام خواهد شد.

هدف این پاکسازی کنترل فرهنگ اوباشیگری (بویژه از طریق شیوه رفتاری لباس شخصی ها و بسیجی های خارج از یونیفورم) و سپردن نظم شهری به نیروی پلیس و انتظامی های یونیفرم پوش و کمرنگ کردن نقش بسیج (نامحسوس) و سپاه (لباس شخصی) در مدیریت اعتراضهای شهری است. امری که پیش از 25 بهمن هم زمزمه اش وجود داشت اما به نتیجه نرسید. ولی بعید است بار دیگر آزموده شود. در واقع وارد کردن بسیجی در شکل و قیافه معترضان در داخل تجمع ها آخرین ترفند این گروه است. ولی میزان درگیری و عصبیتی که ایجاد می کند بالا ست بنابرین به جای اطفای حریق اعتراض به شعله کشیدن آن کمک می کند.

نیروی اصلی پیش برنده مذهبی های اخلاق گرا، اطلاعاتی های واقع گرا و مدیران ارشد سیاسی کشور زیر فشار جبهه های دارای عقل معاش و البته کارشناسان پلیس و فرماندهان نیروی انتظامی است.

نتیجه گیری کنم:

در یک جمع بندی سیاسی بر پایه عقل معاش موجود در حاکمیت باید نتیجه گرفت که زوال دوران افراطی گری و بزن بهادری در ایران از 25 بهمن شروع شده است. پیش از این هم در سرای بسته قدرت این موضوع از دانسته ها بود که باید به نحوی از تندروی به میانه روی تغییر مسیر داد و برای همین هم همگان خود را برای آن آماده می کنند (مثلا درست پیش از 25 بهمن حتی جنتی هم گفت که نیازی به محاکمه موسوی و کروبی نیست) و احمدی نژاد نیز از طریق مشایی برای گذار از آن خود را آماده می کند. لاریجانی ها و قالیباف ها هم با مقابله جویی با دولت نامحبوب این مسیر را طی می کنند. رفسنجانی هم که اصولا مظهر مقابله با احمدی نژادیسم و تندروی های او بوده است.

اعتراضات 25 بهمن که با رادیکال شدن جنبش اعتراضی همراه بود کمک کرده است که کلید مهار سیاست های رادیکال زده شود. چشم انداز سیاسی اینک تغییر کرده و رسیدن به نوعی راه حل بدون رادیکالها دست یافتنی تر است تا با وجود آنها. اصولا رادیکالها و جنس سیاسی حزب الله بازی برای عبور از گردنه های سیاسی است نه برای اتکا به عنوان روش عمومی. بدون مهار این رادیکالیسم پیامدهای سنگین در انتظار ساخت سیاسی است. بنابرین، این درک سیاسی نظام را به سوی محافظه کاری سوق می دهد.

به نظر من، ساخت کلی سیاست در ایران محافظه کارانه است و ظرفیت استفاده از نیروها و روشهای تندروانه بدون به خطر انداختن نظام محدود است. از سوی دیگر، ظرفیت منطقه ای تحولات سیاسی هم به نفع تندروهای داخلی ایران نیست (کافی است به رفتار مبارک در برخورد با شهدای میدان تحریر و رفتار امیر بحرین با شهدای معترضان شیعه نگاه کنیم و پرهیز از سیاستهای تحریک آمیز در قبال اعتراضات مردمی). ضمن اینکه منافع اقتصادی ایران هم از این راه تامین نمی شود و از رقبای منطقه ای خود مدام عقب تر خواهد افتاد. امری که نفوذ ایران را به خطر می اندازد و طبعا اگر از نظر اقتصادی هم چندان نگرانی آور نباشد از نظر سیاست منطقه ای نگران کننده خواهد بود.

از یک منظر هویت شناختی هم، به قول داریوش همایون، «یک جریان عمومی سیاسی در ایران هست که از زیاده روی در هر صورت آن، راست و چپ، سرخورده است و از هیچ خواست حداکثری، از هیچ آرمانی که جنگ‌های تازه‌ای را در جامعه راه اندازد، پشتیبانی نخواهد کرد.» من به این استنباط او اعتقاد دارم و فکر می کنم این جریان میان سبزها و ضدسبزها مشترک است و اگر بحران فعلی راه حلی از درون نظام داشته باشد در همین چارچوب است. 25 بهمن را باید نقطه فعالتر شدن این نیروی میانه رو ارزیابی کرد .*

—————————

*بخش مهمی از این هویت در حال حاضر با دو عنصر شرع و پیشرفت (صورتی دیگر از معادله ایمان و تکنیک) پیوند خورده است. من پس از این در دو یادداشت جداگانه نگاهی درونی تر به قصه شرع در جامعه می اندازم و نشان می دهم چگونه جامعه ایرانی شرع را محدود و ناچار عرف مدار می کند و چگونه اندیشه های اصلاح طلبانه و تحول خواه تا عمق پیشنهادهای استراتژیک برای حوزه علمیه رسوخ کرده است.
"

ME HERO DYD